مامورهای حراست خدمات درمانی استان تهران تو خیابون فاطمی روبروی حجاب، با لباسهای آبی و هیکل و شکمهای گنده اومدن بسمت من. ما رو بردن به دفتر حراست، مدیر حراست آدم خیلی خوبی بود که متاسفانه اسمش یادم نمیاد. خیلی تلاش کرد که مشکل من حل بشه.
من نسخه دکتر مرتضی رضوانی فوق تخصص مغز و اعصاب کودکان رو داشتم که 3 آمپول تشنج توش نوشته و تائید شده بود، اما جناب دکتر شجاعی و کارمندش روی لجبازی با من نسخه رو خط زدن و باطلش کردن، و پشت نویسی کردن که به من فقط یک آمپول تحویل داده بشه!!! درصورتیکه ایشون بهیچوجه نمیتونه توی نسخه پزشک دست ببره و نسخه پزشک فوق تخصص مغز و اعصاب رو پشت نویسی کنه. و این موضوع دعوای ما بود، من حاظر نبودم نسخه دستکاری شده رو بگیرم. چرا که این یه داروی خیلی حساسه که ما حتما باید اضافه دم دست میداشتیم...
چند ساعتی منو نگه داشتن و بعد گفتن که میتونم برم، اما نسخه منو درست نکرن. من هم که روی لج افتاده بودم رفتم از دفتر مجله مساعده گرفتم و آمپول اول رو که باید نگین استفاده میکرد از بازار آزاد خریدم، حدود 185 هزار تومان. اصغر خسروی سردبیر مجله خودروامروز که در جریان بیماری نگین و مشکل پیش آمده بود، میخواست هزینه خرید هرسه آمپول رو به قیمت بازار آزاد بهم بده، تا من از خیر پیگیری این موضوع بگذرم. بیشتر نگران بود که بخاطر این موضوع مشکلی برام پیش بیاد...
تقریبا 27 روز دنبال اعتراض به اینکار به تمام مراجع مسئول مراجعه کردم، نسخه باطل شده و پشت نویسی شده داخل دفترچه رو به هر مسئول و غیر مسئولی نشون میدادم، میگفت اینکار خلاف قانونه. اما هیچکدوم حاضر نبودن تو روی دکتر شجاعی وایسن!!!
حتی شکایت من به هیئت مدیره خدمات درمانی "کل کشور" هم رسید، با کمال تاسف گفتند: ما به آقای شجاعی زنگ زدیم و خواهش کردیم که نسخه شما رو تحویل بدن، اما ایشون لج کرده و نمیخواد کوتاه بیاد!!!
"لج کرده" عین جمله ای بود که دفتر هیئت مدیره به من داد... فکرشو بکنید با داروی تشنج دختر نه ساله من لج کرده بود!!! حرف من این بود: هر کار خلاف و اشتباهی که من کرده بودم، هیچ ربطی به دختر نه ساله من و داروی تشنج اون نداشت.
این حرفها بدتر پتکی بود که توی سرم میخورد و منو جری تر میکرد، اینکه یه آدم عقده ای با داروی تشنج دختر نه ساله من لج کرده، باعث میشد که خون توی مغزم بیاد و صورتم سرخ و داغ بشه. ازپا ننشستم و گفتم که باید مدیرکل خدمات درمانی کل کشور رو ببینم، و شما خوب میدونید که دیدن مدیر کل چه دنگ و فنگی داره... هرچه بالاتر میرفتی فساد بیشتر و روابط وفامیل بازی و رفیق بازی بیشتربود...
بعد از مدتها رفتن و بست نشستن جلوی در دفتر مدیرکل، آخرش منشیش که از سماجت من لجش گرفته بود، دلش برام سوخت و بالاخره منو به دفتر مدیرکل کشور برد. یادم نیست اون موقع اسم مدیرکل خدمات درمانی کل کشور چی بود اما یادمه که یه آدم هیکل گنده شکم گنده بود.
مدیرکل منو معرفی کرد به دکتر مشایخیان که رئیس منابع انسانی خدمات درمانی کل کشور بود و بی نهایت آدم خوب و باوجدانی بود. مشایخیان یک هفته مهلت خواست تا موضوع رو پیگیری کنه، انصافا هم پیگیری کرد، البته خودش میدونست که حق با منه، و سازمان خدمات درمانی حق نداره نسخه تخصصی تشنج یه کودک رو عوض کنه...
بعد از ده روز دکتر مشایخی منو خواست و نسخه منو با همون سه آمپول تحویلم داد، گفت باید بری سه راه افسریه و تائیدیه داروهاتو بگیری! اما من قبول نکردم، من که تو محدوده اون مرکز زندگی میکردم، چرا باید برای تائید نسخه به یه مرکز دیگه ای تو سه راه افسریه میرفتم؟! گفتم میخوام نسخه من همونجائی که باطل شده تائید بشه...
و در آخر هم شد. نسخه رو بردم خدمات درمانی استان تهران تو خیابون فاطمی و همون ماموری که نسخه منو باطل کرده بود، دوباره نسخه منو تائید کرد. هرچند که با عصبانیت و کینه فراوان مهر تائید استامپ رو روی دفترچه کوبید، اما برای من خیلی لذت بخش بود. بالاخره تونسته بودم که حق دخترم رو بگیرم و این برام یه پیروزی بزرگ بود...
ادامه دارد...
جا داره که اینجا تشکر کنم از معاونت منابع انسانی خدمات درمانی کل کشور، دکتر مشایخی که با انسانیت و بدور از هر ترسی از مقامات بالا و پائین، حق من و دخترم رو بهم برگردوند. که اگه اون انسانیت و انصاف بخرج نمیداد، من نمیتونستم حق دخترم رو بگیرم... درود
من نسخه دکتر مرتضی رضوانی فوق تخصص مغز و اعصاب کودکان رو داشتم که 3 آمپول تشنج توش نوشته و تائید شده بود، اما جناب دکتر شجاعی و کارمندش روی لجبازی با من نسخه رو خط زدن و باطلش کردن، و پشت نویسی کردن که به من فقط یک آمپول تحویل داده بشه!!! درصورتیکه ایشون بهیچوجه نمیتونه توی نسخه پزشک دست ببره و نسخه پزشک فوق تخصص مغز و اعصاب رو پشت نویسی کنه. و این موضوع دعوای ما بود، من حاظر نبودم نسخه دستکاری شده رو بگیرم. چرا که این یه داروی خیلی حساسه که ما حتما باید اضافه دم دست میداشتیم...
چند ساعتی منو نگه داشتن و بعد گفتن که میتونم برم، اما نسخه منو درست نکرن. من هم که روی لج افتاده بودم رفتم از دفتر مجله مساعده گرفتم و آمپول اول رو که باید نگین استفاده میکرد از بازار آزاد خریدم، حدود 185 هزار تومان. اصغر خسروی سردبیر مجله خودروامروز که در جریان بیماری نگین و مشکل پیش آمده بود، میخواست هزینه خرید هرسه آمپول رو به قیمت بازار آزاد بهم بده، تا من از خیر پیگیری این موضوع بگذرم. بیشتر نگران بود که بخاطر این موضوع مشکلی برام پیش بیاد...
تقریبا 27 روز دنبال اعتراض به اینکار به تمام مراجع مسئول مراجعه کردم، نسخه باطل شده و پشت نویسی شده داخل دفترچه رو به هر مسئول و غیر مسئولی نشون میدادم، میگفت اینکار خلاف قانونه. اما هیچکدوم حاضر نبودن تو روی دکتر شجاعی وایسن!!!
حتی شکایت من به هیئت مدیره خدمات درمانی "کل کشور" هم رسید، با کمال تاسف گفتند: ما به آقای شجاعی زنگ زدیم و خواهش کردیم که نسخه شما رو تحویل بدن، اما ایشون لج کرده و نمیخواد کوتاه بیاد!!!
"لج کرده" عین جمله ای بود که دفتر هیئت مدیره به من داد... فکرشو بکنید با داروی تشنج دختر نه ساله من لج کرده بود!!! حرف من این بود: هر کار خلاف و اشتباهی که من کرده بودم، هیچ ربطی به دختر نه ساله من و داروی تشنج اون نداشت.
این حرفها بدتر پتکی بود که توی سرم میخورد و منو جری تر میکرد، اینکه یه آدم عقده ای با داروی تشنج دختر نه ساله من لج کرده، باعث میشد که خون توی مغزم بیاد و صورتم سرخ و داغ بشه. ازپا ننشستم و گفتم که باید مدیرکل خدمات درمانی کل کشور رو ببینم، و شما خوب میدونید که دیدن مدیر کل چه دنگ و فنگی داره... هرچه بالاتر میرفتی فساد بیشتر و روابط وفامیل بازی و رفیق بازی بیشتربود...
بعد از مدتها رفتن و بست نشستن جلوی در دفتر مدیرکل، آخرش منشیش که از سماجت من لجش گرفته بود، دلش برام سوخت و بالاخره منو به دفتر مدیرکل کشور برد. یادم نیست اون موقع اسم مدیرکل خدمات درمانی کل کشور چی بود اما یادمه که یه آدم هیکل گنده شکم گنده بود.
مدیرکل منو معرفی کرد به دکتر مشایخیان که رئیس منابع انسانی خدمات درمانی کل کشور بود و بی نهایت آدم خوب و باوجدانی بود. مشایخیان یک هفته مهلت خواست تا موضوع رو پیگیری کنه، انصافا هم پیگیری کرد، البته خودش میدونست که حق با منه، و سازمان خدمات درمانی حق نداره نسخه تخصصی تشنج یه کودک رو عوض کنه...
بعد از ده روز دکتر مشایخی منو خواست و نسخه منو با همون سه آمپول تحویلم داد، گفت باید بری سه راه افسریه و تائیدیه داروهاتو بگیری! اما من قبول نکردم، من که تو محدوده اون مرکز زندگی میکردم، چرا باید برای تائید نسخه به یه مرکز دیگه ای تو سه راه افسریه میرفتم؟! گفتم میخوام نسخه من همونجائی که باطل شده تائید بشه...
و در آخر هم شد. نسخه رو بردم خدمات درمانی استان تهران تو خیابون فاطمی و همون ماموری که نسخه منو باطل کرده بود، دوباره نسخه منو تائید کرد. هرچند که با عصبانیت و کینه فراوان مهر تائید استامپ رو روی دفترچه کوبید، اما برای من خیلی لذت بخش بود. بالاخره تونسته بودم که حق دخترم رو بگیرم و این برام یه پیروزی بزرگ بود...
ادامه دارد...
جا داره که اینجا تشکر کنم از معاونت منابع انسانی خدمات درمانی کل کشور، دکتر مشایخی که با انسانیت و بدور از هر ترسی از مقامات بالا و پائین، حق من و دخترم رو بهم برگردوند. که اگه اون انسانیت و انصاف بخرج نمیداد، من نمیتونستم حق دخترم رو بگیرم... درود
No comments:
Post a Comment