Tuesday, 8 February 2022

گلستان گرافیک

سال۱۳۸۱ ده سالی بود که تو مجله صنعت حمل‌ونقل کار میکردم و با شرکت‌های حمل و نقل و خودروسازی ارتباط خوبی داشتم، تصمیم گرفتم یه شرکت تبلیغاتی بزنم تا بتونم کارهای تبلیغاتی که مجله انجام نمیده رو برای مشتری‌های خودم انجام بدم، از طراحی آرم و کارت ویزیت و سربرگ گرفته تا چاپ بروشور و سررسید اختصاصی، یه طراح هم داشتم به اسم رضا که آدم خیلی جالبی بود و خیلی باهم رفیق بودیم و رفت آمد خانوادگی داشتیم و همه فامیلهای ما اونو میشناختن. رضا یه مهندس مکانیک خوش مشرب و مودب و با معلومات بود که استاد سخنوری بود و با دید یه مهندس مکانیک کار طراحی میکرد، یه فیلم که برات تعریف می‌کرد کلی از داستان فیلم لذت میبردی و مشتاق می‌شدی تا فیلم رو ببینی، وقتی می‌دیدی می‌فهمیدی که به اون قشنگی که رضا تعریف میکرد نبود! روزهایی که اوضاع کار خوب بود هر آخر هفته با زن و بچه می‌رفتیم پیتزافروشی بوف یا یک رستوران شیک بالای شهر. تو روز هم اگه موقع کار باید نهار می‌خوردیم می‌رفتیم رستورانهای معروف تا چلوکباب برگ‌شون رو امتحان کنیم، اینجوری تقریبا تمام رستورانهای معروف تهران رو با هم رفتیم، از چلوکبابی قدیمی معروف تو حسن‌آباد و رستوران نایب تو سمیه گرفته تا شمشیری و شاندیز و برج چرخان پاسداران و البته استیک کافه نادری تو جمهوری.... سال۱۳۸۵ یک سال بعد از ظهور معجزه هزاره سوم خیلی از نشریات خصوصی تعطیل شدند و مجله صنعت حمل‌ونقل هم با ربع قرن حضور مستمر اعلام ورشکستگی و تعدیل نیرو کرد و ما که حدود ده پانزده نفر بودیم درست شب عید رسماً بیکار شدیم. بعد از صنعت حمل‌ونقل همزمان تو فصلنامه شکاروطبیعت و هفته‌نامه خودروامروز کار میکردم، اما خب اوضاع مطبوعات خوب نبود، پس باید جای دیگه درآمد میداشتم تا از پس زندگی و خرج درمان نگین بربیام. یه مدت یه دفتر کوچیک تو سهروردی گرفتم تا دفتر شرکت تبلیغاتی گلستان گرافیک باشه، اما خیلی زود مجبور شدم جمعش کنم! کارهای گرافیکی رو رضا یا تو خونه خودش انجام میداد یا خونه من، اوضاع هیچوقت مثل قبل خوب نبود اما خب به همین منوال پیش رفتیم و کارهای گلستان گرافیک کمک خرج بزرگی برای هر دومون بود. سال۸۸ رضا از طریق یه اطلاعاتی به اسم حاجی که یکی از پاهاش هم تو جنگ از دست داده بود بخشی از کار تبلیغاتی محسن رضایی رو گرفته بود که شرکت من انجام بده. کار به ظاهر خوبی بود، یک ماه طول میکشید و هجده میلیون تومان قراردادش بود. اون یک ماه و اندی که روی این پروژه کار می‌کردیم خونه من شده بود دفتر کار و من حتی بچه‌ها رو فرستاده بودم کرج خونه باجناقم تا ما بتونیم این کار رو جمع کنیم، انصافا کار رو هم به نحو احسن و به موقع تمام کردیم و تحویل دادیم، اما هیچوقت پول این پروژه به من نرسید و بعدش هم خوردیم به اعتراضات و کلا مالیده شد! رضا می‌گفت حاجی گم و گور شده و من چاره‌ای نداشتم جز باور کردن، کاری از دستم برنمیومد، تو این یک ماه کلی هم از جیب خرج کرده بودم و حالا هیچ...!!! اون موقع بخاطر مدرسه نگین از استاد معین به نازی‌آباد رفته بودیم و تو مجتمع مسکونی فرهنگسرای بهمن روبروی مدرسه نگین زندگی میکردیم، یه روز نگهبان ورودی مجتمع اومد در آپارتمان رو زد و گفت چند نفر اومدن با شما کار دارن! چون توی اون محله جدید بودیم با تعجب زیاد رفتم پایین، وارد کیوسک نگهبانی که شدم دیدم دو نفر با لباس شخصی نشستند، تا وارد شدم و سلام کردم دیدم یکی که پشت در قایم شده بود در رو پشت سر من بست...! قبل از اینکه سوال و جوابی ردوبدل بشه یکیشون گفت: این نیست که! من که حسابی گیج شده بودم گفتم مشکل چیه؟ گفت تو بهنام گلستانی‌ هستی؟ گفتم آره! گفت ما دنبال کسی میگردیم که با کارت ملی بهنام گلستانی چند تا کلاهبرداری از نمایشگاه خودرو کرده، دست کرد جیبش و عکس حاجی رو درآورد! گفت اینو میشناسی؟ تازه فهمیدم که اینها وقتی تو خونه من رفت و آمد داشتن کارت ملی منو کش رفتن تا باهاش کلاهبرداری کنند و منِ خنگ اصلا نفهمیدم! نشستم و اصل داستان رو براشون تعریف کردم و گفتم این آقا کلاه منم برداشته، اما هیچ حرفی از رضا نزدم تا اسمش نیاد وسط. شانس آوردم که حرف منو قبول کردن، تعهد دادم که هر وقت منو خواستن در دسترس باشم. اما کارت ملی من بعنوان سند در پرونده قرار گرفت و من هیچوقت نتونستم دوباره کارت ملی بگیرم! بعدها فهمیدم که رضا با سید کارهای خلاف و جعل سند انجام میدادن، اما هیچوقت نفهمیدم که پول قرارداد تبلیغات رو کی بالا کشید؟! یا کارت ملی من رو از تو کیفم تو خونه خودم کی کش رفت! هر که بود و هر چه بود گذشت، خسارت مالی که در این جریان به من خورد اصلا برام مهم نبود اما قلبم رو شکسته بود... چند ماه بعدش درگیر مهاجرت شدم و همه زندگیم رو از دست دادم، تلخی اون اتفاق در مقابل از دست رفتن زندگیم خیلی حقیر بود، حالا فقط به چشم یک اتفاق ناخوشایند ازش یاد میکنم و هیچ دلخوری از این جریان ندارم. امیدوارم که رضا هر جا که هست خوب و خوش و سلامت باشه...♥️

No comments:

Post a Comment