Friday, 27 January 2017

قانون اَنملا(anmäla) در سوئد چیست

قانونی در سوئد هست بنام اَنمال(anmäla) یا همون اَنمال خودمون
یعنی اگه کسی سه بار پشت سرهم بره سراغ کسی و مزاحمت برای طرف درست کنه، سه اختاره میشه و اسمش میره تو لیست سیاه اشرار. اصطلاحا میگن شخص مزاحم رو اَنمِلاش میکنن... بهنام گلستانی رو انملا کردم!
این صفت برای سوئدیها خیلی دردسر سازه، خصوصا اگه خارجی باشی، خصوصا اگه پناهجو باشی و مثل من منتظر جواب... طوریکه حتی ممکنه در استخدام و روال کارهای دولتی و اداری هم امتیاز منفی بحساب بیاد. حالا برای کسانیکه پناهنده هستند و درخواست پناهندگیشون در حال بررسیه، این جرم ممکنه حتی باعث منفی گرفتن و دیپورت شما بشه... دلیلش هم مشخصه، کسانیکه درخواست پناهندگی میکنن از طرف پلیس زیر ذره بین هستند و برای بررسی پرونده شون ممکنه از پلیس استعلام بگیرن...
خلاصه من این قوانین رو نمیدونستم. تازه وارد سوئد شده بودم و از قوانین خبر نداشتم، یه هفته تو هتل اپل گوتنبرگ موندم. از بدو ورودم به سوئد دو بار رفته بودم سراغ علی، که باهاش صحبت کنم و ببینم چه بلائی سر زن و بچه من اومده؟ چرا زن و بچه ام رو که فرستاده بودم پیش تو، بعد از هشت ماه، درست 48 ساعت قبل از ورود من به سوئد با عجله برگشتن ایران؟! مگه ما قرارمون نبود که همه چیز رو بفروشیم و بیایم اینجا زندگی کنیم؟ چی شد؟ چرا اینجوری تو این حال مریض سرطانی به من کلک زدین و زندگی منو نابود کردین؟!!!
اما هر دو بار رو که من رفتم محل کارش، میگفت من حرفی با تو ندارم! و بلافاصله اول زنگ میزد به سهیلا(زنش) نمیدونم کجا هم بود که پنج دیقه ای میومد با او هیکل تپلش مثل بادیگارد علی نی قلیون بود و همونطوری هم رفتار میکرد! میومد بین من و علی سینه شو سپر میکرد و میگفت: چی میخوای اینجا؟ کی بهت گفته بیای اینجا؟ زن و بچه ت برگشتن ایران چیزی میخوای برو از اون بپرس چرا اومدی اینجا؟! بار اول که به پلیس زنگ زد تو تا پلیس جوان بودن که یکیشون خیلی عوضی بود، آقا نمیدونم این علی و سهیلا به زبان سوئدی چی گفتن به این پلیسها، که پلیسها خیلی عصبانی منو از رستوران بردن بیرون و مثل تو فیلما دستامو گذاشت روی ماشین و با تحقیر جلوی چشم علی سهیلا و شرکای بی غیرت ایرانی و کارگران پیتزا فروشی تمام بدن من رو گشت و با خشن ترین رفتار منو چپوند تو ماشین! پلیس عوضی خیلی وحشی بود، کاملا مشخص بود که بنده خدا یه راسیسم بیمار بود من احساس میکردم بعضی کاراش دست خودش نبود، منو برد تو یه بیایونی اطراف گوتنبرگ و پوشه مدارک دستم و داروهام رو پرت کرد کنار جاده و گفت دیگه حق نداری بری اونجا...!!! اونموقع که سوئدی بلد نبودم، هرچی با زبون بی زبونی بهشون گفتم من مریضم تو این سرما منو این بر بیابون نگذارین... گوششون بدهکار نبود! خلاصه من چهار ساعت و نیم تو سرمای 24 فوریه 2011 پیاده جون کنده بودم و راه رفتم تا رسیدم به خیابان اصلی...! فرداش رفتم اداره پلیس زیر پل موندال شهر گوتنبرگ و شکایت کردم، اینکه چرا پلیس با من این رفتار رو کردن؟
دفعه بعد چند ماهی گذشته بود رفتم سراغش باز هم اول زنگ زد بادیگاردش(سهیلا) اومد بعدش هم پلیس، که ایندفعه خیلی مودب بودند... اما چیزی که خیلی اذیتم میکرد نمک نشناسی و نامردی علی نبود، رفتار سهیلا که من تو ایران بیشتر از همه بهش سرویس دادم و مثل خواهرم به خودش و خانوادهش خدمت میکردم آزارم میداد. زمانی که سهیلا میومد ایران و برای انجام کارهای اداری با من میومد سر کار به من میگفت آقای رئیس جمهور! حالا انگار این اولین باره منو دیده و هیچوقت منو نمیشناخته...! بعد از بار دوم، علی محل کارش رو عوض کرده بود و دیگه تو پیتزا فروشی زیر پل موندال کار نمیکنه! و من هم دیگه ازش خبر نداشتم و از خیرش گذشتم و تصمیم گرفتم دیگه نرم سراغش...
 اما بعد از مدتی علی خودش زنگ زد! با روی خوش و اصرار مانند ازم خواست که برم پیشش! خودش هم آدرس جدیدش رو توی گوتنبرگ برام اس ام اس کرد!!!
اتفاقا من هم همسایه افغانی رو برده بودم اینترویو، گفتم خوب علی خودش گفته. خانمه با دو دوخترش رو گذاشتم تو ماشین و رفتم مغازه علی، نمیدونم علی باز هم داشت چه غلطی میکرد از آشپزخونه سراسیمه اومد بیرون! فکر کنم اون پشت تا شیره میزد چون بوش رو من میفهمیدم. اول گفتم چند تا نوشابه میخوام که برای دوستام ببرم تو ماشین، چهار تا نوشابه گرفتم و پولشم دادم و رسیدش رو گرفتم و برگشتم تو پیتزا فروشی، با کمال تعجب وقتیکه برای بار سوم به درخواست خودش رفته بودم سراغش، باز هم شروع به بهانه گیری کرد و ایندفعه بلافاصله اول زنگ زد به پلیس! چون بادیگاردش تو همون پیتزا فروشی کار میکرد و کنارش بود. من هم عصبانی شدم و هر چی از دهنم درمیومد گفتم! پلیس برای بار سوم اومد و گزارش تهیه کرد و از من هم تو ماشین با مترجم تلفنی بازجوئی کرد... نوشابه ای که خریده بودم با رسید پرداخت رو نشون پلیس دادم، اس ام اس علی رو که خودش آدرس رو برام مسیج کرده بود نشون دادم. اما در طول بازجوئی دو بار گفتم این زن و بچه همسایه من تو ماشینه و هوا هم سرده، اجازه بدید من برم ماشین رو براشون روشن کنم که سردشون نشه، یکیشون هم حامله است... گوش نکردن! دو ساعت منو تو ماشین کنار خیابون با مترجم تلفنی سوال و جواب کردن، مترجم میگه علی  اتقیائی میگه شما بهش گفتی خواهر و مادرت رو گائیدم؟ آیا شما این حرف رو زدین؟ پلیسها دو پلیس مرد و یک پلیس زن بودند، گفتم سرکار خواهر ایشون که چهارده ساله زن منه و من هر شب میگائیدمش... مادرش هم که هشتاد و پنج سالشه چکارش کنم؟! پلیسها خنده شون گرفته بود... خلاصه ما رو ول کردن و اومدیم خونه، دیگه هم نرفتم سراغش.
بعدها من فهمیدم که این علی نامرد، با یک نقشه پلید از ناآشنائی من به قوانین سوءاستفده کرده و برای من پرونده آنچنانی درست کرده... اصطلاحا منو اَنمِلا(همون اَن مال) کرده... دمش گرم
رفتارهای اینچنینی در میان ایرانیان خارج از کشور بشدت مرسومه، و تا دلت بخواد تو مملکت غریب زیرآب همدیگه رو میزنن





تولد، اون من و پشت سرم علی اتقیائی

No comments:

Post a Comment