Tuesday, 12 April 2022
ثبت شرکت در سوئد
سال ۲۰۱۹ یعنی سه سال پیش تصمیم گرفتم که یه شرکت تو سوئد ثبت کنم، فعالیت شرکت یه ایده بکر بود که به کشاورزان خدمات در محل ارائه میکرد. کاری بود که تا به حال کسی تو سوئد انجام نداده بود.
با شرکت سونسکبولاگت(svensk (bolaget قرارداد بستم و شانزده هزار کرون پول دادم تا:
۱- کارهای ثبت شرکت رو انجام بده
۲- آرم شرکت رو طراحی کنه
۳- وبسایت شرکت رو طراحی کنه
۴- لباس کار با آرم شرکت بزنه
۵- آرم شرکت بصورت مگنت که بچسبه روی ماشین کار
کار ثبت شرکت رو انجام دادند اما چون من چهارشماره سوئدی نداشتم کارهایی اداره مالیات رو انداختن گردن من، خودم همه پیگیریها رو انجام دادم اما موفق به دریافت کد مالیاتی نشدم! چرا؟ چون چهارشماره سوئدی نداشتم، گفتن برو کارهای دیگه رو بکن دفتر دستک راه افتاد بیا...!
گفتم خب بقیه کارها انجام بشه و من دو تا کار بگیرم مجبورن بهم کد مالیاتی بدن! فشار آوردم روی سونسکبولاگت که شما بقیه سفارش رو انجام بدید، من خودم مشکل اداره مالیات رو حل میکنم.
از من پیگیری و از اونها جواب سربالا، با چند نفر تو شرکت حرف زدم، بارها براشون ایمیل زدم که چرا سفارش منو آماده نمیکنید...؟!!!
یه مدت که فقط منو پیچوندن و بعد یکی سال و اندی هم گفتند شما بیا پول دوماین وبسایت رو بده تا ما بقیه سفارشات رو انجام بدیم، هر چه گفتم انجام سفارشات دیگه چه ربطی به دوماین وبسایت داره که من بدم، هیچ جوابی نگرفتم....
در آخر به این نتیجه رسیدم که این شرکت چون فهمیده که من چهارشماره سوئدی ندارم و دستم به جایی بند نیست، تصمیم داره پول منو بخوره و یه لیوان آب هم روش. همین کار رو هم کردند و هیچکدوم از سفارشهای منو انجام ندادند و شانزده هزار کرون من هم بالا کشیدن...!!!
حالا اما با کمال پررویی باز هم برای من ایمیل تبلیغاتی میفرستن تا باز هم منو گول بزنند!
قانون؟
طبق قوانین نوشته شده توسط نظام سرمایهداری شخص حقیقی هیچوقت نمیتونه حقش رو از این شرکتهای گردن کلفت مثلاً حقوقی بگیره، مگر در موارد خاص که با هزینههای گزاف توسط وکیل خبره پیگیری میشه، برای امثال من که از حقوق شهروندی محروم بودم و چهار شماره سوئدی نداشتم دیگه بد در بدتر.
#SvenskBolaget
#SvenskBolagsMedlingen
Sunday, 3 April 2022
تولدت مبارک
آدمهایی که تو یه مقطع خاص اتفاق ناگواری براشون پیش اومده و رنج بزرگی دیدن میدونن که از همونجا به بعد نوع خندیدنشون تا ابد تغییر میکنه، ممکنه هیچوقت دیگه نتونن مثل قبل قهقهه بزنن و ناخودآگاه تا آخر عمر ولوم صدای خندیدنشون کمتر میشه. بعضی از این اتفاقات آنچنان روح و روانت رو درگیر میکنه که میتونه ازت یه آدم کاملا متفاوت بسازه، افسرده، خجالتی، کمحرف، منزوی، دلنازک، شکاک، بی اعتماد و شاید سنگدل، ممکنه دیگه هیچوقت تو زندگی عاشق نشی یا نتونی کسی رو مثل قبل دوست داشته باشی...
اما با همه این دگرگونیها در اوج درد و رنج و غم همچنان ته دلت امیدواره، گاهی نمیدونیم این امید در کجای جسم یا روح و روان خسته ما وجود داره و منکرش میشیم، اما امید تو سلولهای خاکستری مغز و مویرگهای قلب ما وجود داره، هرچند شعلههاش هیچ نوری رو پدیدار نمیکنه اما آتش زیر خاکستره.
برای من همیشه امید به زندگی در موجودیت نگین بوده، دخترم که از نه سالگی ندیدمش و الان ۲۳سالشه. بارها در دوران تنهایی و بیماری و درد تصمیم گرفتم که خودمو از اینهمه رنج و عذاب خلاص کنم، اما اسم نگین مانع این افکار میشد. توی این دوازده سال بعضی وقتها از دیدن دوباره و تو بغل گرفتنش ناامید شدم، اما همینکه باز صداشو میشنوم و تصویرش رو میبینم امیدی تازه در من جون میگیره....
دیروز تولد نگین بود و من هنوز هم هزاران کیلومتر ازش دورم، تولدت مبارک دخترم و به امید دیدار
💃💃💃♥️💐🎂🎉💝💃💃
Subscribe to:
Posts (Atom)