Wednesday, 28 December 2016

سرطان عذاب خداوندی!

ببین چکار کردی که خدا سرطان رو انداخت به جونت" تلخ ترین حرفی بود که تو همه عمرم کسی بهم زده بود...
بیشتر مردم ایران فکر میکنند سرطان یه بیماریست که مستقیم از طرف خداوند توی دامن بنده های گناهکارش انداخته میشه! ایشالا که سرطان بگیری! توی نفرینهای روزمره موجود هست، من توی عمرم این نفرین رو بارها علیه خودم شنیدم. 
نه فقط زن من، که خیلی از مردم ایران به این موضوع اعتقاد قلبی دارند که همچین مرض هائی میتونن عذاب خداوندی باشند. یا میگن ببین چه گناهی کرده که سرطان رو به جونش انداخته، یا در بهترین حالت میگن خواست خدا بوده، حتما داره تو رو امتحان میکنه!!! به همین دلیل هم هست که برای بهبود همچین بیماریهائی هر دو بیشتر از خدا کمک میخوان تا از علم پزشکی، لوازم و تجهیزات درمان و پزشکی، و از همه مهمتر امید بیمار برای زنده موندن.
غصه خوردن نزدیکان بیمار و نذر امامزاده کردن و دخیل بستن برای شفای بیمار (که میتونه از خالصترین و نابترین احساسات یک پدر و مادر باشه)، بیمار رو به شدت ناامیدتر میکنه... قبل از اینکه درگیر این بیماری بشم بارها از اطرافیان شنیده بودم که مثلا فلانی تصادف کرده و فلج شده، حتما خدا خواسته و این یه عذاب خداوندیه، غافل از اینکه اون راننده خوبی نبوده و احتمالا بیش از حد سرعت داشته. همون موقع هم ربط دادن بیماری به خدا ناراحتم میکرد. بعد از بیماری هم بارها این جملات و افکار مردم رو با صدای بلند میشنیدم اما دیگه ناراحتم نمیکرد.
امان از روزی که خود بیمار هم باور بکنه که این یک عذاب خداوندیست، اونوقت زیر فشار روحی و روانی سرطان له میشه و بدون شک نمیتونه این بیماری رو شکست بده.
توصیه من به دوستانی که به نوعی درگیر اینجور بیماریها هستند اینه که به این خرافات توجهی نکنن و بدونن که این اتفاق برای هرکسی ممکنه بیوفته. سرطان میتونه همین فردا درب خونه تون رو بزنه و بگه سلام من سرطان هستم و اومدم سری به شما  بزنم...


کلیپ سلام من سرطان هستم 


Friday, 16 December 2016

عکس پاسپورت نگین


وقتیکه عکس نگین رو بردم که براش پاسپورت بگیرم، اداره گذرنامه عکس رو قبول نکرد، چونکه نگین نه سالش بود و عکس بی حجاب بود! روز بعد سر راه مدرسه نگین رو بردم عکاسی و این عکس رو ازش گرفتم. این آخرین باری بود که با دخترم میرفتم عکاسی...
تو این سه سال و نیم، همیشه این عکس همراهم بوده، تو کیف جیبیم یکی ازش دارم، تو پذیرائی هم یکی گذاشتم، یکی هم تو اتاق و پشت پنجره گذاشتم، طوری که هر وقت پای کامپیوتر میشینم روبرومه و مرتب میبینمش، شبها که میخوام بخوابم، عکس رو از دم پنجره میارم و میگذارم روی میز جلو تختم، طوری که موقع خواب هم چشمم بهش باشه. در این سه سال و نیم تنها سهم من از پدر بودن، همین عکس بوده. همیشه مواظبش هستم و مرتب تمیزش میکنم، این عکس برای من مثل خود نگینه، چون همه حرفها و درد و دلهامو بهش میگم.
الان سه روزه که باد زده و قاب عکس نگین از روی طاقچه پنجره افتاده روی زمین، اون لحظه ای که افتاد زمین، دلم هرری ریخت پائین، خیز برداشتم که برش دارم، تا ببینم قاب عکس سالمه یا نه، اما انگار یکی بهم نهیب زد و منو از این خیز بازداشت، با تلاش زیاد جلو خودم رو گرفتم، الان سه روزه که عکس نگین افتاده روی زمین و من برش نداشتم، من دارم با خودم کلنجار میرم، که وابستگیم رو به این عکس کم کنم، وابستگی آدم رو ضعیف میکنه، حالا از هر نوعی که میخواد باشه. من بارها به دلیل وابستگی عاطفی که به نگین داشتم، جلو این عکس زانو زدم، جلوش شکستم، جلوش گریه کردم، آرزوی دیدنش رو ازش خواستم...
 اما دیگه بسه، فعلا که امکان دیدن نگین وجود نداره، نگین هم زیاد مشتاق دیدن من نیست، زیاد تو فکر من نیست، ظاهرا با شرایط جدید کنار اومده و خدا رو شکر فعلا به پدر احتیاج نداره... من هم باید به خودم ثابت کنم که به او احتیاج ندارم.
آنچه شیران را میکند روبه مزاج، احتیاج است احتیاج است احتیاج